سلام بر تو ای ماه تمام


السلام علیک یا مظلوم....

                              السلام علیک یا مولا...


مولای من....


میدانم نوای انتظارم در بین دل مشغولی های دنیایی ام

بیشتر شبیه عرض ادبی کودکانه است....

اما چه کنم که با این سر شلوغ و دل گمگشته هر قدمی که برمیدارم

با تمام وجود احساس میکنم گامهیم بی تو راه به جایی نمیبرد....   


ای آقا...

ای پناه خستگی هایم...

ای روشنی روز ها...

ای آرامش شب ها....


بیا و بر قلبهای طوفان زده ی زمینیان آرامشی ابدی هدیه کن...   


راستی شنیده ام دوست داری اینگونه بخوانمت :   

                                                                                  یا اباصالح مهدی ادرکنی...



دیده‌بان حقوق‌بشر هم به فریاد آمد!!!!!

دیده‌بان حقوق‌بشر: شکنجه انقلابیون بحرین«هولناک» است

"اوضاع بحرین بسیار وخیم و بحرانی است." این مساله را نه رسانه‌های جمهوری اسلامی ایران می‌گویند و نه حامیان انقلابیون بحرین. این جمله از زبان ناظر ویژه سازمان دیده‌بان حقوق‌بشر خطاب به حاضرین در یک اجلاس جهانی بیان شده است تا عمق جنایاتی را که این روزهای در پاره‌ای از تن خلیج فارس روی می‌دهد، به نمایش بگذارد.

به گزارش رجانیوز، "جو استورک" در نامه خود ضمن اشاره به نتایج بررسی‌های کارشناسان این سازمان در زندان‌های رژیم آل خلیفه، نسبت به وقوع یک بحران جدی و خطرناک در این کشور هشدار داده و خواستار اعلام پایبندی هر چه سریعتر دولت بحرین به قوانین بین‌المللی و رعایت حقوق‌بشر شده است.

بحرین از بیش از یکسال پیش شاهد تظاهرات مردمی و انقلاب علیه رژیم آل خلیفه است و نیروهای امنیتی بحرین با همدستی نیروهای اشغالگر سعودی به سرکوب مردم پرداخته‌اند که تاکنون در جریان این سرکوبگری صد‌ها نفر شهید یا زخمی شده‌اند. رژیم‌های آل سعود و آل خلیفه در توطئه جدیدی از اتحاد بین بحرین و عربستان سخن گفته‌اند که اقدامی برای بردن بحرین زیر قیمومیت کامل سعودی‌ها به منظور مقابله با انقلاب مردم این کشور است.

متن کامل نامه جو استورک خطاب به اعضای این سازمان در ادامه می‌آید: 
ادامه نوشته

کمیل چگونه صاحب سرّ ولایت شد؟

 

 

کمیل چگونه صاحب سرّ ولایت شد؟

... کمیل بن زیاد نه تنها در تشخیص مسائل سیاسی و اجتماعی سرآمد مردمان زمان خود بود، بلکه با اهتمام، اسرار بسیاری در زمینه عرفان از علی (ع) آموخته، تا آن جا که «صاحب سرّ حضرت» لقب یافته است.

کمیل صاحب اسرار

احادیث و تاریخ از کمیل به عنوان صاحب سرّ علی (ع) نام برده اند؛ وی علاقه و توجهی خاص به یادگیری حکمت و عرفان از محضر امیرالمومنین (ع) داشت تا آن جا که مورخان وی را از عرفای بزرگ صدر اسلام برشمرده اند.

علامه طباطبایی در کتاب شیعه در اسلام به این موضوع تصریح می کند که «کمیل بن زیاد از رجال دینی و اندیشمندان اسلامی است که در میان عرفای اسلامی از مصادر عرفان شناخته شده است.»

احاديث حِکمی و عرفانی کمیل نادر است

سوالات حکمت آمیز کمیل از علی ابن ابی طالب (ع) در رابطه با سلوک الی الله و طی مسیرهای عرفانی تا آن جا خاص و نادر است که مانند آن در باقی احادیث شاذ و کمیاب است.

هر چند که کمیل از اصحاب سرّ امام علی (ع) و مصادر عرفان اسلامی است، اما ابعاد دیگر شخصیت وی و تاریخ زندگانیش حکایت از فعالیت‌های سیاسی- اجتماعی آن بزرگوار دارد.

سلوک عرفانی مانع زندگی اجتماعی و شخصی نیست

توجه کمیل به عرفان و سیر سلوک الی الله مانع از آن نشد تا وی نسبت به اوضاع اجتماع و رخدادهای آن بی توجه باشد. هر چند برخی از عرفان های کاذب در عصر کنونی تاکید به گوشه نشینی و دوری از اجتماع مردمی دارند، اما یادگیری عرفان در محضر امیرالمومنین (ع) دارای این امتیاز است که سالک با طی مدارج عرفانی نه تنها از دیگر جنبه های زندگی محروم نمی ماند، بلکه توجه و درک مسائل جامعه و فراست در مورد آنها، رابطه تنگاتنگی با عرفان دارد. فهم و درک کمیل از مسائل اجتماعی و درد جامعه را می توان از انتقادات شدید وی نسبت به خلیفه سوم فهميد.  

بررسی ابعاد سیاسی زندگی کمیل

کمیل در زمان خلیفه سوم جزو منتقدین و معترضین به رفتارهای عثمان بود. تا آن‌جا که از طرف وی مورد ضرب و شتم و تبعید قرار گرفت.

بعد از مرگ عثمان، کمیل از جمله افرادی بود که با علی ابن ابی طالب (علیه السلام) بیعت کرد. شیخ مفید در کتاب الاختصاص تحت عنوان «سابقان مقرب به حضرت علی (ع)» از تابعینی مانند کمیل بن زیاد نام برده است.

کمیل بن زیاد در جنگ با قاسطین، مارقین و ناکثین از خود شجاعت های بسیاری نشان داد تا آن جا که نقش مهمی در پیروزی جنگ‌ها داشت.

بعد از ماجرای حکمیت، معاویه براي ضربه زدن به حکومت علی (ع) و متزلزل ساختن آن، لشكرهایی را برای غارت سرزمین‌های تحت تصرف امام علی (ع) می فرستاد، تا هم نا‌امنی را در آن جا رواج دهد و از دیگر سوی، دست به کشتن یاران و شیعیان امام علی (ع) بزند.

کمیل در یکی از حمله هایی که از شهر شام به دستور معاویه به جزیره شده بود، ایستادگی کرد و توانست سپاه معاویه را شکست سختی بدهد.

امام علی (ع) خطاب به کمیل: تو لایق بوده‌ای ...
 
کمیل در نامه ای شرح پیروزی خود را برای امام نوشت. آن حضرت در طی نامه‌ای بلند خطاب به وی فرمود: «با کمکی که تو به مسلمانان کردی و معونتی که دادی، طریق فرمانبرداری امام و مقتدای خویش را پیمودی. همیشه گمان من به تو همین بوده است و هر حسابی که در انتظام مهمات از تو گرفته‌ام، لایق بوده است.»

بررسی زندگانی اجتماعی و سیاسی کمیل ابعاد گسترده‌تری را شامل می‌شود که در این بحث نمی گنجد و همین اشاره اندک براي نشان دادن موفقیت‌های وی در عرصه‌های مختلف و گوناگون كافي است.

عرفان و سلوک کمیل در مسیر الی الله تا آن جا وسیع و گسترده است که برای هر کدام از احادیث و حکمت‌های عرفانی که از امیر‌المومنین نقل کرده، چندین کتاب و شرح نگاشته شده ‌است.
  

منبع: خبرگزاری دانشجو / کد خبر : 13910127132

 

 

هشتم اسفند سال 1365




بوسه بر پاي رزمندگان
حاج حسين خرازی رزمنده‌ها را عاشقانه دوست داشت و گاه اين عشق را جوري نشان مي‌داد كه انسان حيران مي‌شد. يك شب تانك‌ها را آماده كرده بوديم و منتظر دستور حركت بوديم. من نشسته بودم كنار برجك و حواسم به پیرامونمان بود و تحركاتي كه گاه بچه‌ها داشتند. يك وقت ديدم يك نفر بين تانك‌ها راه مي‌رود و با سرنشين‌ها گفت و گوهاي كوتاه مي‌كند. كنجكاو شدم ببينم كيست.
مرد توي تاريكي چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنار تانكي كه من نشسته بودم رويش. همين كه خواستم از جايم تكان بخورم، دو دستي به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيد. گفت: به خدا سپردمتون!
تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟
گفت: هيس؛ صدات درنياد!
و رفت سراغ تانک بعدي...

هدف را یادمان نرود

يك روز بعد از ظهر، با قايق در حال گشت زني بوديم كه با هم برخورد كرديم. حسين با قايقش پيچيد جلوي ما و ما ناچار ايستاديم. حال و احوالمان را پرسيد و خبر گرفت. گفتيم: خوبيم؛ چند روزي قايق خراب شده بود و حالا ناچاريم صبح تا شب يك‌كله گشت بزنيم.
گفت: ناهار و شام را چكار مي‌كنيد؟
گفتيم: عصر كه مي‌شه، مي‌پريم پايين، صبحانه و ناهار و شام را يك‌جا مي‌خوريم!
پرسيد: پس نمازتان را كي مي‌خونيد؟
گفتيم: همان عصري!
گفت: نه ديگه؛ اين را قبول نمي‌كنم!
از قايق پياده‌مان كرد و همان لب آب با هم ايستاديم به نماز.

تخفيف دژبان به فرمانده لشكر
يك ‌بار وقتي مي‌خواسته وارد موقعيت نظامي‌ شود كه خود فرمانده آن‌جا بوده، دژبان تازه جوانِ تازه‌واردي كه او را نمي‌شناخته، جلويش را مي‌گيرد و كارت شناسایي مي‌خواهد. نه حسين و نه همراهانش، هيچ كدام ورقه شناسايي نداشته‌اند.
دژبان مي‌گويد: بدون كارت نمي‌توانم اجازه ورود بدهم!
يكي از همراهان عصباني مي‌شود و داد مي‌زند: راه را باز كن ببينيم!
دژبان جوان هم كم نمي‌آورد و همه آن‌ها را از ماشين پياده مي‌كند تا سينه خيز بروند بلكه از اين پس يادشان بماند بدون كارت در منطقه تردد نكنند. حسين و دوستانش پياده مي‌شوند. دژبان با ديدن وضع جسماني حسين كه يك دست نداشته(بعلت جانبازی)، به او تخفيف مي‌دهد و مي‌گويد: فقط تو، ده مرتبه بشين و پاشو!
در همين گير و دار، یکباره سر و كله مسئول دژباني پيدا مي‌شود. او سراسيمه و پرخاش كنان به طرف دژبان جوان مي‌دود و مي‌گويد: تو مگر نمي‌داني ايشان فرمانده لشكر هستند؟
اين حرف، چهره دژبان را درهم مي‌كند. حسين اما مهلت ناراحتي و شرمندگي به او نمي‌دهد؛ پيش مي‌رود و با تبسمي حق شناسانه در آغوشش مي‌كشد و مي‌گويد: تو وظيفه‌ات را خيلي خوب انجام دادي.


تعهد تا دم آخر

حاج حسين و راننده‌اش هر دو تركش خورده بودند و هر دو هم از گلو مجروح شده بودند. همين طور خون فواره مي‌زد و سر و سينه‌شان را سرخ مي‌كرد. هجوم برديم براي بستن حاجي و كمك به بند آمدن خون‌ريزي. حاجي اما اجازه نداد. تند تند با سر و دست اشاره مي‌كرد به راننده‌اش و مي‌گفت: اول اون؛ اول اون!
يكي دو تا از بچه‌ها بلند شدند رفتند سراغ راننده. لب‌هاي حاجي مي‌جنبيد: اون زن و بچه داره؛ امانته دست من..(با اینکه خود حاج حسین هم متاهل بود و هم یه بچه داشت که تا چند ماه دیگه قرار بود به دنیا بیاد...)
بي هوش شد و بعد از آن من ديگر نديدمش. حسين پرواز كرد.

وصیت نامه شهید حاج محمد ابراهیم همت

 

به تاريخ 19/10/59 شمسي ساعت 10:10 شب چند سطري وصيت نامه مي نويسم :

هر شب ستاره اي را به زمين مي کشند و باز اين آسمان غمزده غرق ستاره است ، مادر جان مي داني تو را بسيار دوست دارم و مي داني که فرزندت چقدر عاشق شهادت است و عشق به شهيدان دارد. مادر جهل حاکم بر يک جامعه انسانها را به تباهي مي کشد و حکومت هاي طاغوت مکمل هاي اين جهل اند و شايد قرنها طول بکشد که انساني از سلاله پاکان زائيده شود و بتواند رهبري يک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گيرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.

مادر جان بخاطر داري که من براي يک اطلاعيه امام حاضر بودم بميرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سينه و وجود گنديده من بوده و هست اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهيد برايم دعاکنند تا شايد خدا من روسياه را در درگاه با عظمتش به عنوان يک شهيد بپذيرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهاي سازش کار و بي تفاوت و متاسفانه جواناني که شناخت کافي از اسلام ندارند و نمي دانند براي چه زندگي مي کنند و چه هدفي دارند و اصلا چه مي گويند ، اي کاش به خود مي آمدند. از طرف من به جوانان بگوئيد چشم شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخيزيد و اسلام را و خود را دريابيد نظير انقلاب اسلامي ما در هيچ کجا پيدا نمي شود. نه شرقي - نه غربي؛ اسلامي که : اسلامي ...  اي کاش ملتهاي تحت فشار مثلث زور و زر و تزوير به خود مي آمدند و آنها نيز پوزه استکبار را بر خاک مي ماليدند.

مادر جان جامعه ما انقلاب کرده و چندين سال طول مي کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بيرون ببرد ولي روشنفکران ما به اين انقلاب بسيار لطمه زدند ، زيرا نه آنرا مي شناختند و نه برايش زحمت و رنجي متحمل شده اند از هر طرف به اين نو نهال آزاده ضربه زدند. ولي خداوند، مقتدر است اگر هدايت نشدند مسلماً مجازات خواهند شد .

پدر و مادر ؛ من زندگي را دوست دارم ولي نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم، علي وار زيستن و علي وار شهيد شدن, حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم. شهادت در قاموس اسلام كاري‌ترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور، شرك و الحاد مي‌زند و خواهد زد. ببين ما به چه روزي افتاده ايم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشيده است ولي چاره اي نيست اينها سد راه انقلاب اسلاميند ؛ پس سد راه اسلام بايد برداشته شودند تا راه تکامل طي شود.

مادر جان به خدا قسم اگر گريه کني و بخاطر من گريه کني اصلاً از تو راضي نخواهم بود ، زينب وار زندگي کن و مرا نيز به خدا بسپار ( اللهم ارزقني توفيق الشهاده في سبيلک) .

و السلام؛

به جرم خريد تجهيزات آزمايشگاهي!!!!!!

آزادي استاد دانشگاه شريف از زندان كاليفرنيا به قيد وثيقه

رئيس دانشگاه صنعتي شريف با اشاره به دستگيري استاد اين دانشگاه پس از ورود به آمريكا براي ارائه يك مقاله در يك كنفرانس علمي گفت: در حال حاضر با رايزني‌هاي صورت گرفته اين استاد به قيد وثيقه 460 هزار دلاري آزاد شده است.

به گزارش خبرنگار علمي «خبرگزاري دانشجو»، دكتر روستاآزاد در حاشيه اختتاميه دومين دوره مسابقات طراحي و ساخت هواپيماهاي بدون سرنشين در دانشكده شيمي دانشگاه شريف در خصوص دستگيري استاد ايراني در آمريكا گفت: يكي از اساتيد دانشگاه صنعتي شريف براي ارائه مقاله در يك كنفرانس علمي به آمريكا سفر كرده بود كه در بدو ورود به اين كشور دستگير شد و پس از رايزني‌هاي صورت گرفته و اطلاع وضعيت قلبي او به مقامات آمريكايي اين استاد با قيد وثيقه 460 هزار دلاري از زندان كاليفرنيا آزاد شد.

وي افزود: اين استاد دانشگاه شريف به جرم خريد تجهيزات آزمايشگاهي دستگير شده بود ولي تجهيزات خريداري شده وي تجهيزات بسيار عادي و پيش‌پا افتاده بوده كه با توجه به پيگيري‌ها از سفارت سوئيس در ايران وي از زندان آزاد شد.

روستاآزاد گفت: اين استاد دانشگاه شريف وضعيت جسماني مناسبي نيز نداشته و تحت عمل جراحي باز قلب بوده است كه اين موضوع به مقامات آمريكايي اطلاع داده شد تا پس از تامين وثيقه 460 هزار دلاري وي در خانه تحت نظر باشد و پس از دو تا 4 ماه ديگر دوباره در دادگاه حضور يابد.
 
 
 ******
 
ما را از هر جهت در  مضیقه قرار میدهند تا محتاج آنان شویم و با اولین اعلام نیاز شرافتمان را لگد مال کنند...
 
خوب فکر کن....
همه در تلاشند تا کشور و دین تو را ضعیف و یا نابود کنند...تو برای چه چیز تلاش میکنی؟؟؟
آیا برای هدر نرفتن زحمات نسلهای قبلی کاری کرده ای؟
آماده هستی تا علمدار مولایت سیدعلی(مُدَضلُه العالی) شوی؟
 
 
 
 
 
 
 

حضور خورشید در منزل شهیدان رضایی و احمدی روشن

 سلام آقاجون! من چارسالمه. من شما رو خیلی دوست دارم. خیلی خوشحالم که امشب اومدی خونمون. فقط نمی دونم چرا بابا مصطفام هنوز نیومده.

 مامانم میگه بابات رفته یه مسافرت و شاید به این زودی ها نیاد. اما نمی دونم چرا وقتی این حرفو به من می زنه روشو از من برمی گردونه و شونه هاش تکون می خوره و بعد که من می رم تا از جلو صورتشو ببینم، چشماش خیلی قرمز شده و صورتش هم خیسه!

این روزا مامانم خیلی صورتشو می شوره.نمی دونم چرا نگاش یا به منه یا به قاب های رو تاقچه و یا به در خونمون که بابا زنگ بزنه.

امشب که شما اومدی خونمون من می خوام یه رازو به شما بگم. من و بابام چند روز قبل یه قول مردونه به هم دادیم. اون شبی که بابام می خواست بره مسافرت یواشکی در گوشم گفت من و تو مثل دو تا مرد باید با هم صحبت کنیم و قول هایی به هم بدیم و هیچ کسی هم از اون با خبر نشه. من هم به اون قول مردونه دادم و حتی به مامانم هم نگفتم.

بابا مصطفام با دو تا دستاش شونه هامو چسبید و صورتشو آورد دم گوشمو گفت: پسرم تو دیگه بزرگ شدی و مرد این خونه ای. باید به من قول بدی مثل یه مرد به مامانت کمک کنی. مامانتو اذیت نکنی. به حرفاش گوش بدی. بهش کمک کنی و نذاری یه وقتی از دست تو ناراحت بشه. منم گفتم بابا یه شرط داره و اون اینه که وقتی از مسافرت برگشتی اون ماشین پلیس چراغ دارو برام بخری.

 

تو این چند روزی که بابا مصطفام نیست دلم خیلی براش تنگ شده مخصوصا برا اون خنده هاش. اما عیبی نداره... من هم هر وقت دلم براش تنگ می شه مثل بابام میام لب تاقچه و به عکس شما نگاه می کنم.

 آخه بابا مصطفام هر وقت خیلی خسته بود و ناراحت، می اومد کنار تاقچه و با شما صحبت می کرد. نزدیک شما که میومد لبهاش تکون می خورد. بعضی وقت ها هم که خیلی خسته بود شونه هاشم تکون می خورد. فکر کنم مامانم هم این روزها خیلی خسته است که مثل بابام شونه هاش تکون می خوره و چشماش قرمز می شه!

بابام با شما آهسته صحبت می کرد. من که چیزی از حرف های شما دو نفر سر در نمی آرم اما اینو می دونم بابا مصطفام هر وقت با شما صحبت می کرد تا خیلی روزای بعد خوشحال بود. اگه ده شب هم کار می کرد عین خیالش نبود.

فکرشو کن اگه بابام مسافرت نبود و امشب خونه بود و شما رو می دید دیگه چی می شد. از خوشحالی بال درمیاورد و دیگه هر چی من بهش می گفتم ، می گفت چشب پسرم ،چشب عزیزم. هر چی می خواستم برام می خرید. من یه ماشین پلیس می خام که دشمنا رو تعقیب کنم. اما بابام میگه بزار بزرگتر بشی اونوقت برات می خرم.

اما... وقتی بابام بیاد و بفهمه شما خونمون اومدید و اون نبوده ،خیلی ناراحت می شه . شاید هم اونقدر ناراحت بشه که تا چند روز دیگه به حرفام گوش نده... اما نه! بابا مصطفام خیلی مهربونه... وقتی بیاد و بوی عطر شما رو ببینه که توی خونه و محلمون پیچیده، مطمئنم به همه حرفام گوش می ده. بابام میگه شما بوی بهشت میدی. بابام همیشه از بهشت میگه...یه وقت نکنه این دفعه که مسافرت رفته، رفته باشه بهشت...!

منبع: سایت مشرق 

حسین زمانه ات را دریاب...

در عصر نبی گر بشکستند همه عهد علی را

گر خانه نشین کرد عدو از ستم خویش ولی را

                                   از نسل همان سنگ دلان باز دوباره

                                    بیعت بشکستند حسین بن علی را

                                                                 ما درس گرفتیم در این ماه حسینی

                                                         تنها نگذاریم دمی رهبرمان سید علی خامنه ای را

 

برای سلامتی سلاله ی پاک حسینی، مولایمان سیدعلی الحسینی الخامنه ای صلوات

 

ولایت‌فقیه؛ عامل اتصال غدیر به حکومت جهانی حضرت مهدی(عج)

نام علی(ع)؛ هدایت، درس علی(ع)؛ عدالت، راه علی(ع)؛ سعادت، حب علی(ع)؛ لیاقت، کار علی(ع)؛ شفاعت، عشق علی(ع)؛ شهادت، ذکر علی(ع)؛ عبادت، عید ولایت علی(ع) مبارک.
 
خورشید چراغکی ز رخسار علی(ع) است
مه نقطه کوچکی ز پرگار علی(ع) است
هر کس که فرستد به محمد(ص) صلوات
همسایه دیوار به دیوار علی(ع) است

عید ولایت و امامت بر تمام پیروان حق و حقیقت مبارک

 

ولایت‌فقیه؛ عامل اتصال غدیر به حکومت جهانی حضرت مهدی(عج) در ادامه مطلب :

 

ادامه نوشته

شب شهادت امام باقر علیه السلام

خدایا...

این اولین باری است که از حال خودم با این پنجره راز میگویم...

ادامه نوشته

تقدیم به مولایمان امام خامنه ای

سیّد علی جان، سخت دلتنگ تو بودیم

با آب دیده ، مقدمت جارو نمودیم

تهران بدون تو ، گل یاسی ندارد

ما با عنایات رخ تو ، خو نمودیم

دیروز قذافی تلف شد تا بدانی

قدری جهان را از پلیدی ها زدودیم

 

اللّهمّ احفظ لَنا إمامَنا الخامنه ای و اجعَلنا من خَیر أشیائه

 

باقری یا افشردی؟

 

شهید غلام حسین افشردی(حسن باقری)

غلامحسین افشردی دانشجوی ممتاز رشته حقوق دانشگاه تهران،معروف به نابغه ی دفاع مقدس، همان فرمانده ی اطلاعات عملیات جنوب است.نام "حسن باقری" اسم مستعار او برای حفظ امنیت اطلاعات در شناسایی مناطق جنگی بود.او در هر عملیات با تاکتیکی جدید وارد میشد،فرمانده یکی از لشکرهای ارتش طرح های او را که میدید،میگفت این باقری انگار چند سال دانشکده ی افسری بوده،طرح هاش کلاسیکه...حرف نداره!

رفته بودیم شناسایی،فاصله ی ما با نفربرهای عراقی کمتر از صدمتر بود،از بالای خاکریز خط عراقی ها را نگاه میکردم،هر چه میدم میگفتم.یکدفعه حسن باقری گفت: "زود بیا پایین بریم". شصت هفتاد متر دور نشده بودیم که یک خمپاره خورد به جایی که یک دقیقه پیش آنجا بودیم!

به دو می آمد قرارگاه،بی سیم را برمیداشت،وضعیت را میپرسید و میرفت.موقع عملیات خواب و خوراک نداشت.گرسنه که میشد هر چه دم دست بود میخورد: برنج سرد یا نصف کنسروی که یک گوشه مانده بود،یا نان خشک و مربا....

روزهای آخر بیشتر کتاب "ارشاد" شیخ مفید را میخواند.به صفحات مقتل که میرسید های های گریه میکرد.هرچه گفتند تو هم بیا بریم دیدن امام.گفت :"نه!بیام برم به امام بگم جنگ چی؟چی کار کردیم؟شما برید،من خودم تنها میرم شناسایی"

آخرین جلسه ی فرماندهان بود،قبل از عملیات محرم توی قرارگاه فتح.همه آمده بودند:حسین خرازی،مهدی زین الدین،مجید بقایی و حسن باقری. یک بار دیگه برنامه ها رو مرورکردند.شب عملیات مشخص شد و جلسه به پایان رسید.ایام محرم بود.حسن باقری ایستاد جلوی همه و شروع کرد از کربلا گفتن،بعد هم از کتابی که دستش بود روضه خواند تا به این جمله ی حضرت قاسم(ع) رسید که :"شهادت در کام من از عسل شیرین تر است" دیگه به حال خودش نبود.بریده بریده جمله ها رو ادا میکرد.هق هق گریه اش بلند شده بود.همش با چفیه اشکاشو پاک میکرد،بقیه هم داشتند بلند بلند گریه میکردند...آخر هم نتونست حرفش رو ادامه بده نشست روی زمین و گریه کرد...

خانمش از روز آخر اینطوری تعریف میکنه :

مثل همیشه صبح زود نرفت.ناخن های نرگس(دختر چهار ماهه اش) را گرفت، سر به سرش گذاشت باش بازی کرد. میگفت: "ببین پدرسوخته چقدر شیرین شده.خودشو لوس میکنه" یکی دو بار رفت بیرون ودوباره برگشت،چند تا کاست دادو گفت: "حرفای خوبی داره،گوش کن حوصله ات سر نمیره". همیشه بهش میگفتم: "به دوستات بگو اگه شهید شدی من اولین نفری باشم که با خبر میشم."

از صبح اخبار گوش نکرده  بودم.دوستم تلفن کرد و گفت: "اخبار گفته چند نفر شهید شدند.اسم مجید بقایی رو هم گفتن.نفر اول رو نشنیدم کیه"

نخواستم باور کنم نفر اول غلام حسین است...

برای شادی روح شهدا ترک گناه کنیم، بعداً صلوات هم میفرستیم...!!!!

 

سلام بر امام رئوف

ماه در حوض بزرگ كاشى است
آب ، آيـيـنـه مـهـتـاب شـده

مـاه مـهمان قشنگ حوض است
حـوض بـيـچاره دلش آب شده

چـشـم من منتظر خورشيد است
پـيـك خـورشيد، سپيده پيداست

از حـرم بـانـگ اذان مـى آيد
آه! ايـن مـنظره خيلى زيباست!

كـفـتـرى از سر گنبد برخاست
بـق بـقـو كرد و به پرواز آمد

هـمـرهـش مـرغ نگاه من هم
رفـت و يـك بـار دگر باز آمد

مـرغ بـى تـاب نگـاهم اكنون
بـر سـر گـنبـد پـاگ آقاست

چـشـمـهـايـم به دلم مى گويد
راسـتـى گـنبـد آقـا زيباست!

از حرم، از در و ديوار، اين جا
بـوى جـانـبخـش دعا مى آيد

مـثـل بـوى خوش گلها در باغ
هـمـه جـا بـوى رضا(ع) مى آيد

مردی بدون دست

این سو بروی اسب مردی بدون دست      آنسو بروی خاک صد کوفه مرد پست

مردی بدون دست....

فاصله ی ما و خاکریز عراقی ها خیلی کم است...فقط چند متر!  دراز کشیده ام پشت خاکریز،هوا ابری ست و گرم.نفسم بند آمده...صدای موتور حاج حسین خرازی می آید.بچه ها را کنارمیزند ومیاید سمت من.می پرسد:"آنجا چه خبره؟منتظر چی هستین؟" میگویم :"گیر کردیم حاجی! لا مصّبا دوشکاشون یه لحظه خاموش نمیشه.نگاه کنید اونجا رو..."

جنازه ی چند تا از بچه ها افتاده لبه ی خاکریز.رفته بودند تا دوشکا را خاموش کنند...

حاج حسین نگاهم میکند،میرود طرف خاکریز. یک نارنجک برمیدارد، ضامن نارنجک را میگذارد لبه ی فانسقه اش صاف میکند، با دندانش ضامن را میکشد، میدود لب خاکریز،اول صدای انفجار میاید بعد صدای حاج حسین،داد میزند: "بچه ها بیاین"

انگار جان میگیریم...میدویم لب خاکریز...دوشکاچی عراقی فرار میکند!!! حاج حسین آن پایین ایستاده...میخندد....این طور میجنگد....

 

جواز  شهادت

 

یکی از رزمندگان دفاع مقدس می گویند :

با هم قرار گذاشته بودیم هر کس شهید شد از آن طرف خبر بیاره.دوستم شهید که شد خوابشو دیدم.داشت میرفت،با قسم به خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نگهش داشتم.با گریه گفتم : مگه قرار نبود هرکسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره؟بالاخره  حرف زد...گفت: "اینجا قیامته! خیلی خبراس...جمعمون جمعه،ولی ظرفیت شماها پایینه هرچی بگم متوجه نمیشید".گفتم : "اندازه ی ظرفیت کوچیک من بگو". فکر کرد و گفت : "همین دیگه،امام حسین (ع) وسط میشینن ما هم حلقه میزنیم دورشون و براشون خاطره میگیم" بهش گفتم: "چکار کنم تا آقا من رو هم ببره؟" نگاهم کرد و گفت : "همه چی دست آقا امام حسینه (علیه السلام) همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت.آقا نگاه میکنند و هر کسی رو که بخواهند یه امضای سبز میزنند، میبرندش.برید دامن حضرت رو بگیرید"

که این تکرار معنااز تماشای تو می گیرد



 

دلم دریا به دریا  ، از تماشای تو می گیرد

 

دلم دریاست اما از تماشای تو می گیرد

 

جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب

 

جهان رنگ تماشا از تماشای  تو میگیرد

 

نسیم از گیسوانت رد شد وباران تورا بوسید

 

طبیعت سهم خود را از تماشای تو می گیرد

 

مگو سیاره ها بیهوده بر گرد تو می گردند

 

که این تکرار معنااز تماشای تو می گیرد

 

تو تنها با تماشای خود از آیینه خوشنودی

 

دل آیینه تنها از تماشای تو می گیرد

 

 

                                                             "فاضل نظری"

تا حالا مَسخ شدی؟

 

تا حالا شده احساس کنید دارید مسخ میشید؟!!

 

مسخ در قرآن  در آیه 65 سوره مبارکه بقره به این صورت آمده که عده ای از قوم بنی اسرائیل به دلیل نافرمانی خداوند به بوزینگانی طرد شده تبدیل شدند.

میگن بعد از ظهور پیامبرآخر الزمان حضرت محمد مصطفی (ص) عذابی تحت عنوان مسخ اتفاق نیافتاد چون رسول اکرم(ص) رحمتی برای جهانیان هستند(رحمة لِلعالمین)البته این کاملا درسته اما من از زبان همین قرآن و با استفاده از بیانات شهید مطهری(ره)  بهتون میگم مسخ الآن به یک صورت جدید وجود داره! که توی ادامه مطلب توضیح داده شده :

 

 

ادامه نوشته

دلتنگم....

من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم

                              از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم

روح از افلاک وتن از خاک، دراین ساغر پاک  

                            از در آمیختن شادی و غم دلتنگم

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت     

                              من هنوز از سفر باغ ارم دلتنگم

ای نبخشوده گناه پدرم آدم را 

                               به گناهان نبخشوده قسم دلنتگم

حال در خوف و رجا رو به تو برمیگردم  

                               دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم

نشد از یاد برم خاطره ی دوری را  

                               باز هرچند رسیدیم به هم دلتنگم

                                                                                       

                                                                        "فاضل نظری"

چهاردهمین روز

ای مهربان ترین...

....یا إله العاصین....

1۳ روز از ماه میهمانی تو گذشته است و من هنوز مات و مبهوت به گستردگی رحمت تو مینگرم...گاه تو را احساس میکنم و از خود بیخود میشوم و اشک تنها التیام این تلاطم عاشقانه میشود...

خدایا این همه سال این همه نافرمانی از من دیدی و هیچ نگفتی و چنان عزیزم داشتی که ملائکه ات حیران به من نگاه میکنند....آنگاه که در دل شب دلتنگت میشوم وبا صدای دعوت ملائکه ات از جای برمیخیزم و گرد خواب از دست و روی در چشمه وضو میشویم و از دریچه کوچک اتاقم...از جا نمازم...مهربانی تو را به نظاره مینشینم،تو آنچنان نورانی ام میکنی که ملائکه ات در عرش مرا میبینند و تو افتخار میکنی به بنده ای که لحظه ای برای تو قیام کرده و من افتخار میکنم به پرودگاری که مرا با این همه گناه باز به آغوش پر مهر خود پناه میدهد و از بی کسی های دنیا امان میدهد و تا ملکوت اعلا پرواز میدهد و روحم را تازه میکند و از چشمه عشق می نوشاند و باز عطشان میکند و باز.....

میدانم خداوند...این همان اکسیری ست که سالها برای یافتنش بی قراری کردم و تو ای آرامش پریشان حالان...تو ای مونس وحشت زدگان...تو راه را نشانم دادی...

                                                       (راه حل اول :در ادامه ی مطلب)

 

ادامه نوشته

با نفس خود چه کنیم!!!

شبها که آب گوارا می نوشی با معرفت بگو : سلام بر حسین (ع)

اما روز ها که آب خنک را در دستانت احساس میکنی و نمیتوانی بنوشی با ادب زمزمه کن : سلام بر عباس...

 

توی پست قبل یه سوال پرسیدم :

آیا باید خود دانی رو سرکوب کرد؟

برای جوابش باید ببینیم هدفمون از زندگی کردن چیه؟

رسیدن به کمال؟ کمال یعنی چی؟

 ویه سوال دیگه: انسان کامل کیه؟

ادامه مطلب رو ببینید :

 

ادامه نوشته